گلدونه خونه ماگلدونه خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

مــــــــــــادرانـــــــــــــــــــه

خانومانه

نه ماه و 10 روزگی: مدتی است شانه زرافه ایت را که همیشه و در همه حال عاشقش هستی چه مبتکرانه روی موهای زیبایت می کشی و با لبخندی مرا نظاره می کنی و گویی می گویی "مامی ببین منم یاد گرفتم دارم موهامو شونه می کنم." و من جوری نگاهت می کنم و می گویم داری خانوم میشوی دلبرکم. فعلا به عروسکهایت علاقه ای نشان نمی دهی و تمام همدمت همین شانه است. وقتی پتو یا تشک می بینی چه ماهرانه سرت را برویش می گذاری و وانمود می کنی که خوابیدی. من عاشق همین کارهای کوچک و شیرنت هستم. با تو دوباره کودک شده ام. باتو دوباره اتل متل می خوانم. گربه میشوم. مورچه می شوم. باتو اشعاری را به یاد میاورم که فقط نیمی از آن را بلدم و مجبور می شوم تا به دنبال بقیه شعر ...
23 آذر 1392

نوای زندگی

قاشقی را به دستت می دهم آن را برانداز می کنی و بر قابلمه کوچکی می کوبی. قاشق را سر و ته کرده و با دمش می کوبی درمی یابی که صداهای مختلفی از آن بلند می شود و باز می کوبی. دخترکم بکوب و جانــــــانـــــه بکوب که امروز و فرداها مال توست. بشنو این آهنگها را و در خاطر بسپار. پشت دیوار اتاقت پنهان می شم و تو آرام آرام سرت را از کنار در بیرون میاوری گویی می دانی که قصد بازی کردن دارم. می خندی و جلو میای من هم دالی می گویم و تو می خندی به دنبالت آرام می دوم و تو با صدای خنده و جیغ پا به فرار می گذاری. دوباره به درون اتاق می روم و تو دوباره میای و می خندیم با همدیگر. وقتی که سرت را شبها کنار صورتم می گذاری وقتی که در دل آن تاریکی می دانی که من بی...
18 آذر 1392

شیرین بازی

دراز می کشم و تو هم آرام سرت را برای لحظه ای روی شکم می گذاری. سرت را بلند می کنی گویی که چیزی یادت آمده باشد و در این هنگام است که لبانت کوچکت را بر روی شکم حس می کنم و شروع به پوووووووو کردن می نمایی و این تکرار می شود و من قهقه می زنم وقتی صدای خنده های مرا می شنوی انگار که اتفاقی نیفتاده مرا می نگری و دوباره این روند تکرار می شود. دخترکم امروز وقتی گفتم که عروسک تولو را بده به من داد یک بار دیگر این کار را ازش خواستم و این روند تکرار شد. روز به روز به شیرینکاریهات اضافه میشه و هر روز من عاشقتر میشم
10 آذر 1392

توانایی های اخیر من

چند روزی مریض بودم و مامانیم منو فورا برد دکتر و دکتر برام کلی دارو نوشت. الان یکم بهترم ولی بازم  از سینه ام یه صداهایی میاد اصلا ازشون خوشم نمیاد. کنار پنجره اتاقم سرپا می ایستم و از اون بالا آدمها رو نگاه می کنم و در همین حال هم خودمو برا مامانم لوس می کنم و سرمو عقب می کشم تا مامانم منو بوس بده و منم در جواب بوسش چون بلد نیستم بوس بدم می خورمش و هاااااااااااااا می کنم و دوباره این تکرا میشه.. وقتی مامانیم تو آشپزخونه است منم تند تند چهار دست و پا می رم دنبال مامانیم و پاهاشو می گیرم و بلند میشم و به مامانم می گم که منو بغل کنه حالا به من چه که داره چه کاری انجام می ده. ماشین لباسشویی رو هم می گیرم و بلند میشم همچنین اجاق گاز رو و...
3 آذر 1392
1